جمله های بیادماندنی
من از اونجایی که زبونم یه کوچولو درازه گاهی یه جمله هایی میگم یعنی یاد میگیرم کجا باید چی بگم یه روز زمستونی که برف زیادی اومده بود مامان جی داشت از برف های روی درخت ها فیلم میگرفت من هم داشتم بازی میکردم یه هو گفتم چه کار میکنی مامان تعجب کرد وقتی سرش رو برگردوند دید من بلوزم رو بردم بالا کلی ذوق زده اخه من هر وقت این کار رو میکردم مامان میگفت چه کار میکنی الان سرما میخوری حالا وقتی دید من خودم به خودم اینجوری گفتم کلی من رو تحویل گرفت اون وقت من یک سال و سه ماهه بودم صدای ضبط شده من رو دایم میذاشت و گوش میکرد انگاری که چی شده حالا&nbs...
نویسنده :
مامان جی
15:05